این قسمت : خاک معطر

حدودا ۱۵ دیقه مونده بود به اذان مغرب که رسیدیم به شلمچه
قطعا وقت برای روایت شنیدن نبود و باید میرفتیم اماده میشدیم برای نماز
اما مگه میشه نشستن رو خاک شلمچه دم غروب رو ادم از دست بده ؟
نشستیم رو خاکا و تو فکر بودیم که یه کاروان یه کم اونطرف تر شروع کرد به زیارت عاشورا خوندن بعد از اون هم دیگه اذان شد و رفتیم داخل یادمان برای نماز جماعت و زیارت
بعد از نماز همه جلوی یادمان جمع شدیم بریک برای روایت گری
عجب روایتی فک کنم ساعت ۹:۳۰ شده بود دیگه که موقع خروج یادم افتاد چفیه ای که خادم علقمه بهم داده هنوز رو دوشمه
حاج اقا که خادم شلمچه بود رو دم در خروجی دیدم @khorasane و چفیه امانتی رو بهش سپردم که بذاره اونجا بمونه
اسم این قسمت که خاک معطر شده مربوط میشه به روایتی که یکی از بزرگواران اینجا تعریف کرد در خصوص تفحص یک شهید که شاید بعدا گفتم .

شعر نوشت :
ز آه سینه سوزان ترانه می سازم
چو نی ز مایه جان این فسانه می سازم

به غمگساری یاران چو شمع می سوزم
برای اشک دمادم بهانه می سازم

پر نسیم به خوناب اشک می شویم
پیامی از دل خونین روانه می سازم

نمی کنم دل از این عرصه شقایق فام
کنار لاله رخان آشیانه می سازم

در آستان به خون خفتگان وادی عشق
برون ز عالم اسباب ، خانه می سازم

چو شمع بر سر هر کشته می گذارم جان
ز یک شراره هزاران زبانه می سازم

ز پاره های دل من شلمچه رنگین است
سخن چو بلبل از آن عاشقانه می سازم

سر و تن و دل و جان را به خاک می فکنم
برای قبر تو چندین نشانه می سازم

کشم به لجه شوریدگی بساط «امین»
کنون که رخت سفر چون کرانه می سازم

شعر از امام سید علی خامنه ای ...