این قسمت : ریل شیکسته


ساعت ۶ صب بود که فهمیدیم قطار جان گویا یه جا واستاده تکون نمیخوره ، .

من : اقا چی شده چرا نمیریم ؟ رسیدیم
اقاهه : نه قطاری که از روبه‌رو میومده ریل شیکسته و از ریل خارج شده
من : 😳😳😳😳 خب الان چیکار باس کنیم ؟
آقاهه : هیچی همینجا تو همین ایستگاه میشینیم تا قطار جلو مشکلش حل بشه
من : اونوخ کی حل میشه
آقاهه : ۳-۴ ساعت دیگه
من : 😳😪


خلاصه رفتیم توی ایستگاه و نماز صبح و خوندیم و تو محوطه ی ایستگاه فوتبال و ورزش و اینا کلی حال داد مام حس عکاسیمون گرفت یه عکس مشتی گرفتیم اینجا.
بلندگوی قطار داد میزد جون مادرتون سوار شید قطار باید حرکت کنه (ساعت ۹:۳۰ بود فک کنم) رفتیم تو افتاب هم اومده بود دیدیم عجب گرمایی چقد نمیشه تحملش کرد
تا ساعت ۱۱ پختیم تا یکی از بچه ها رف از کوپه بغلی دوربینش و بگیره دید چه باد خنکی داره میاد ... یه نگاه به تهویه کوپشون میندازه و با این قیافه میاد پیش ما 😪😰
بچه ها اونور کولر روشنه از صب و ما چون تهویه رو بستیم داشتیم میپختیم
هیچی دیگه دوباره دریچه رو باز کردیم که اون کیسه رو برداریم 😩 تا باد خنک اومد تازه فهمیدیم چقد خوب بوده و ما این مدت بی بهره از این موهبت الهی *نتیجه اخلاقی اینکه : هیچوخ گند نزنید به سیستمای قطار 😱

✏️ شعر نوشت : منو تو پنجره های قطار در سفریم


📷 عکس هم منو قطار خیلی هم غیر #یهویی ...