فرنامه ای برای جامونده ها
#سفرنامه_عشق خاطره نگاری و روزنانه نویسی سفرم در اربعین پارساله

خب قرار گذاشتیم الان ساعت ۱۱ س رسیدیم جلوی #بازار_بزرگ_نجف
ساعت ۱ همه همینجا باشن
مسیر بازار و که طی میکنیم میرسیم به ورودی حرم از باب الساعه و تابلوی زیبای السلام علیک یا امیرالمومنین و می بینیم به به چقد خوبه ... خب گوشی و باید تحویل میدادیم
اونایی که نیومدن منتظر یه حرم مث حرم امام رضا بودن اما در بدو ورود با صحنه کفش ها مواجه شدن
وقتی حوصله نباشه و اعصاب تو صف کفشداری وایسادن ، کفش ها اینجوری رها میشه و صاحابش هم میره پی زیارت ... وارد صحن که شدیم و چشممون که افتاد به ایوان طلایی یاد مداحی دیشب افتادم
#ایوان_نجف_عجب_صفایی_دارد
#حیدر_بنگر_چه_بارگاهی_دارد
این و زمزمه میکردیم و دنبال یه کتاب دعا میگشتیم برای زیارت خوندن
که بهاطر جمعیت زیاد محض رضای خدا یدونه هم نیافتیم ، نا امید نشستیم زیارتنامه رو از روی موبایل خوندیم
که محمدرضا باز تز داد پاشو بریم سمت ضریح ...
هر چی گفتم شلوغه نمیشه ، نمیتونم بیام تو اون جمعیت سمت ضریح گیرداد که بای اب هم میریم
بسم الله و بعد هم شهادتین و رفتیم سمت ضریح
عراقی ها یه رسمی دارن که دستاشون و تکون میدن و میگن لبیک یاعلی ، یاحسین و ... چشتون روز بد نبینه مشت و ارنجی بود که میومد سمت صورتمون ... بماند با چه مشقتی فقط دستمون رسید به لحظه برای چند صدم ثانیه و از درب کناری خارج شدیم
نماز زیارت و نماز زیارت نیابت و که خوندیم وقت اذان شد
یه نماز جماعت توی صحن خوندیم و نشستیم برای خودمون سمت ضریح روضه میخوندیم بلکه دوزار بشه گریه کرد ... نه جواب نمیداد
حرم مولا جوی داری که ادم حس خوبی داره اونجا و یه جورایی دلش محکمه ...
(بعد یکسال تازه چند هفته پیش سر کلاس استاد مرادی گفتن که عادیه این اتفاق توی نجف)

یدفه حواسمون جمع ساعت شد که دیدیم یه ربع یک هست و دیییییره !! 🏃
به سرعت زیارت وداع خوندیم و سلام اخر و از حرم اومدیم بیرون
رفتیم با محمد نشستیم لب میدون تا بقیه برسن که دیدیم حضرات هر نیم ساعت یه نفر میرسه ... 😖😕
خلاصه همه اومدن و اقای مهندس پیشنهاد داد بریم فلافل بخوریم
مام که از خداخواسته
فلافل عراقی با دورچین و سس خاص خودشن یه طرف اون نوناشن یه طرف کلی راه رفتیم از کوچه و پس کوچه تا رسیدیم به فلافل فروشی که اوشون میگف خیلی خوبه و الحق چسبید
برای برگشت تاکسی گرفتیم برای #شارع_الحولی ... 😑
ولی باز گم شدیم ... ای بابا
دیدیم توی مسیر پیاده روی هستیم
و ملت دارن میرن سمت کربلا ....
یه مقدار باهاشون هم مسیر شدیم
اما هی حس گم شدنه بیشتر شد
تا رسیدیم به همونجایی که دیشب وانتیه پیدا شد
باز دوباره همون مسیر های دیشب و رفتیم تا بالاخره رسیدیم حسینیه که دیدیم به به سفره اینجا هم پهنه ، خب چی از این بهتر ؟؟؟
(کلی پیاده رفتیم هر چی فلافل زده بودیم پرید😋😏) ناهار هم نوش جان کردیم ، جاتون خالی قیمه نجفی (همون قیمه اس که جای لپه لوبیا داره😄) ساعت حدودای ۳ بود که بعد جمع کردن سفره ناهار رفتیم استراحت تا به برنامه های شب برسیم ...ادامه دارد ... شب
#سفرنامه_عشق