باز در هم شده در باغچه ی شب بویش
عطر پیراهنش و چای هل و لیمویش
دعوتم میکند و باز عقب می راند
اخم مردانه و جذابیت ابرویش
مثل بابا همه جا پشت و پناهش بودم
مادرم بود و سرم بود سر زانویش
رفت و از آن همه زنبور عسل سهمم شد
تلخی نیش و نگهداشتن کندویش
عهد کردم که خدا دختر اگر داد به من
اسم معشوقه ی خود را بگذارم رویش
دخترم غصه خورم باشد و من بغض کنم
که سرم را بگذارم به سر زانویش
که بزرگش کنم آنگونه که خود می خواهم
با همین دست خودم شانه زنم بر مویش
رفت و حسرت به دلم ماند که قدر نفسی
آه قدر نفسی گریه کنم پهلویش.


شعر از امیر تیموری

عکس از @amiiinchiit