این قسمت : از اهواز به خرمشهر
شب رو باید توی اردوگاه شهید باکری لشکر ۲۷ توی خرمشهر میرفتیم برای همین نزدیکای غروب از اهواز راه افتادیم به سمت خرمشهر
ساعت ۱۰ بود که رسیدیم خرمشهر ، نماز جماعت و توی محوطه خوندیم و بعدش رفتیم شام ، اخر سر هم شبمون به رزمایش ختم شد ...


شعر نوشت (فقط به عکس ربط داره ها) :

در من نویدِ جنگِ غــم انگیزِ دیگریست
در چشم هام جراتِ چنگیز دیگریست

جنگِ میان ما دو نفر کشته می دهد
وقتی کـه دستهات گلاویز دیگریست

فهمیده ام که داغِ جنوب از وجود توست
اهواز بـــی حضـور ِ تــــو، تبریزِ دیگریست

با نخل های شهر شما شرط بسته ام
پشت خزان طی شده پاییز دیگریست

در دادگاه...کافـــه...تفــاوت نمی کند
وقتی خدای قصّه سرِ میزِ دیگریست

شعر از #امید_صباغ_نو