شب_جمعه #شب_زیارتی_ارباب #روضه_سقا

آن یکی بوسید دستش ، دیگری بوسید پایش
آن یکی گفتا که مردی ، کیستی ای نازنینم

گفت من #ماه_بنی_هاشم ؛ سُرور قلب زهرا
شبل حیدر ، زاده ی آزاده ی ام البنینم

خوانده یزدانم، ز لطف و مرحمت، #باب_الحوائج
دستگیر کل خلق، از اولین و آخرینم

ای عزاداران ! بشارت باد ، #زهرا روز محشر
آورد بهر #شفاعت دست های نازنینم

تشنه لب در آب رفتم ، این سخن با خویش گفتم :
من چگونه آب نوشم ، شاه را عطشان ببینم

مشک را پر کردم از آب و به خود گفتم : که باید
راه نزدیکی برای خیمه رفتن برگزینم

راه نخلستان گرفتم ، لیک از شمشیر دشمن
قطع شد دست علمگیرم از یسار و از یمینم

فکر کردم : دست دادم ، آب دارم غم ندارم
سرفرازم ، #ساقی اطفال شاهنشاه دینم

ناگهان دیدم که در ره ریخت آب و سوخت جانم
تیر زد بر #مشک آن خصمی که بود اندر کمینم

دیگر از دیدار اطفال #حرم شرمنده بودم
تیر زد دشمن به چشمم تا که طفلان را نبینم

گفتم اکنون خوب شد ، خوبست برگردم به خیمه
ناگهان بر سر فرود آمد #عمود آهنینم

#حضرت_ماه #سقا #حاج_محمود_کریمی #بیت_رهبری #محرم_۹۲ #محرم۹۲ #شب_تاسوعا

پ.ن۱ : امشب مراسمی بودیم که خوندن این شعر ما رو یاد حاج محمود انداخت گفتم شما هم فیض ببرید
پ.ن۲ : شادی روح شهید رضایی و ابوالشهید حاج اقای رضایی فاتحه ای قرائت نمایید.