سفرنامه ای برای جامونده ها
#سفرنامه_عشق خاطره نگاری و روزنانه نویسی سفرم در اربعین پارساله
در این سفر یک روز تا اربعین حسینی مانده (۱۹صفر۱۴۳۵)

برای نماز صبح که بیدار شدیم فهمیدم بعله از سرمای دیشب بدجور مریض شدم
پام هم درد میکرد
برای وضو باید از موکب میرفتیم بیرون
خیلی سرد بود به زور وضو رو گرفتیم و نماز و حمله به سمت بخاری که یه کم گرم شیم
علی و اقا ابوالفضل کیسه خواب داشتن اما من یادمه شب با کاپشن خوابیدم
یه کم دور بخاری نشستیم و با رفقای اصفهونی حرف زدیم تا همه نماز و بخونن ... وسایل و جمع کردیم تا اماده حرکت بشیم ...
از موکب اومدیم بیرون
حدودا ده کیلومتر تا کربلا مونده بود
صبونه یه موکبه تخم مرغ ‌پخته میداد چایی و ساقه طلایی هم که دیگه هیچی ...
اما مشکل اینجا بود نمیدونستیم محل اسکان کاروان کجای کربلاس و تماس هم بدلیل شلوغی خطوط نمیتونستیم بگیریم ... به سمت کربلا رفتیم
موکب ها مداحی پخش میکرد ...
حدودای ساعت ۱۰ اخرین ایست بازرسی و اصلی ترین ایست بازرسی ورود به کربلا بودیم شلوغ بود
نوبت بازرسی ما رسید
افسر عراقی عکس حضرت اقا که رو سینه ام زده بودم و بوسید و یه روحی فداک گفت و بعد بازرسی با یه لبخندی ما رو بدرقه کرد ...
وارد کربلا شدیم
۱۵۰ تا عمود از ورودی کربلا تا حرم حضرت عباس بود
همچنان در حالی که کاروان گم شده بود عمود ها رو دنبال میکردیم
حدودای شارع الرسول بودیم که یکی از بچه های کاروان و با فاصله دیدیم
رفتیم برسیم بهش توی سیل جمعیت ، دیدیم یکی دیگه و یکی دیگه و یکی دیگه و ... عه نه کل کاروان و بود ...
بدون نیاز به تماس رسیدیم بهشون
با کاروان هم مسیر شدیم
پشت خیمه گاه یه روضه و یه سلام و بعدش به طرف محل اسکان ... این سفر نامه ادامه دارد ...