سفرنامه ای برای جامونده ها
#سفرنامه_عشق خاطره نگاری و روزنانه نویسی سفرم در اربعین پارساله
در این سفر دو روز تا اربعین حسینی مانده .
.
.
رفقای اصفهانی ، ما چهارتا رو قانع کردن که دیگه راهی نیس تا کربلا ... امشب و استراحت نکنیم و تا کربلا یک نفس بریم
هوا سرد بود منم کلاهم و دادم به یه بچه هه و تنها ابزار گرم نگه داشتن خودم کلاه سوییشرتم بود ...
ولی خب بازم شوق رسیدن به کربلا باعث شد قبول کنم
راه افتادیم ...
مسیر کم کم داشت خلوت میشد
ما هم به جای چهار نفر ، ۹ تا شده بودیم ...
سوز سرما هم بسیار شدید ...
تو راه بعد از ایست بازرسی دیدیم یکی داره فلافل میده ... رفتیم فلافل خوری
که بخاطر ایست کلا سوییشرتم و برداشته بودم
یدفه یه اقاهه اومد دستم و گرفت و کشید برد سمت گوشه ی جاده
از توی یه کیسه بزرگ مشکی یه کیسه براق در اورد و باز کرد و یه نیم دایره مشکی گرفت دستش
بازش کرد دیدم کلاه و گذاشت سرم ... با چند نفر دیگه هم همینکار و کرد ... رفتیم فلافل و خوردیم و ادامه دادیم ... مسیری که تا قبلش مداحی گوش دادن بود، برای سر نرفتن حوصله به حرف زدن رسیده بود .
برای استراحت دور اتیش های بین راه جمع می شدیم.
جلو تر یه موکب خیلی بزرگ دیدیم که خیلی شلوغ بود ... کباب ترکی و مرغ کنتاکی میداد برای شیعیان کویت بود :) مام که کلا پایه ی خوراکی ... بین راه تو سینی های بزرگ شلغم دااااغ و خرما گذاشته بودن که اونام خوردنشون خوب بود و انرژی میداد ...
.
.
این سفرنامه ادامه دارد ...