سفرنامه ای برای جامونده ها
#سفرنامه_عشق خاطره نگاری و روزنانه نویسی سفرم در اربعین پارساله

تو مسیر پیاده روی با هم کلی صحبت کردیم هوا تاریک شده بود که رسیدیم به حیدریه ...
من که کله پاچه دوست نداشتم وایسادم تا محمداینا برن از موکب کله پاچه بگیرن که یه عراقی اومد گیر داد به ما شب بیا خونه ما ... منم نمیتونستم سر خود تصمیم بگیرم ...
دست به سرش کردم
بچه ها اومدن بهشون پیشنهاد دادم
یکی گفت به کاروان نرسیدیم
من گفتم به کاروان هم برسیم که فرقی نداره ، اونام جا ندارن
علی هم گیر داده بود ۴۰ تا عمود بریم جلوتر سخنرانی #پناهیان ه مام حوضله نداشتیم خدایی
که اخر سر به توافق رسیدیم اگه قراره شب تو چادر و سرما بخوابیم خب تو خونه که بهتره ...
رفتیم اما دیگه عراقیه رو ندیدیم
رفتیم داخل حیدریه و گشتیم تا جایی یافت شود که یدفه یه عراقیه اومد گفت بیاید بریم خونه ما و شروع کرد قسم دادن به کل ۱۴ معصوم 😳
مام که از خدا خواسته
خلاصه باهاش رفتیم منزل ....
ادامه دارد ....