سفرنامه ای برای جامونده ها
#سفرنامه_عشق خاطره نگاری و روزنانه نویسی سفرم در اربعین پارساله

گفتم پرچم رو دیدیم کم کم داره دور میشه ؟
اون پرچم قرمزه توی دوتا عکس عمودیا معلومه
راهپیمایی رو از عمود ۱۵۰ و خورده ای شروع کردیم ...
کم کم از کاروان جدا شدیم
من و محمدرضا ...
باهم میرفتیم و مداحی گوش میدادیم
#کنار_قدم_های_جابر ... #ای_یارا_یارا ...
تا ساعت ۱ تا ۲ باید میرسیدیم به عمود ۳۶۰ ... ساعت دو رسیدیم ... کاروان داشت میرفت دیگه ... ولی ما تازه رسیده بودیم ...
رفتیم نماز و دنبال ناهار بودیم که دیدیم موکب بغلیه داره ناهار میده
ابگوشت مرغ ... مرغ پخته بود که نون توش تلیت شده بود (دلتون نخواد ها)
کاروان راه افتاد ... اما ما ولو بودیم که دیدیم #علی_غفاری با یه بنده خدای دیگه رسید که بعدا شناختیم آقا #ابوالفضل_جعفری هستن ... چون حوصله مون سر رفته بود بقیه مسیر و چهار نفره رفدیم
ساعت ۳ بود فک کنم که راه افتادیم
منم که علاقه خاصی به نی نی های مسیر داشتم و دم به دیقه از بچه ها عسک می گرفتیم .... خیلی خوب بودن مخصوصا عکس این دوتا که خیلی فان بود ...

ادامه دارد ...