این قسمت : سید صائمی

صبح که بیدار باش دادن و بعد از صبحانه اومدیم توی محوطه ی اردوگاه و سوار اتوبوس ها حرکت کردیم به سمت اروند ... حدودای ۱۰ بود که رسیدیم اروند
از ورودی یادمان که رفتیم داخل و بعد از پیاده روی چند دقیقه ای رسیدیم به ساحل اروند ...
.
.
اون سمت آب شهر فاو عراق بود (عکس پایین سمت راست مسجدالحسین شهر فاو هست) داشتیم برای خودمون اروم اروم میرفتیم که دیدیم جمعیت دور یه قایق جمع شده و یه صدایی میاد از حرف زدن با نفس های بریده
.
.
رفتم جلو از بین جمعیت دیدم یه عزیزی روی برانکارد روی قایقی که جلوی یادمان بود (برای اینکه در بلندی قرار بگیره داشت به همون صورت خوابیده صحبت میکرد) : «اروند ... داداشام ... کجان ؟» بله آقا سید بودن که تا دو سال پیش توی همین مناطق روایت گری میکردن اما بدلیل تشدید شدن بیماری ها دیگه امکانش و نداشتن ، جانباز شیمیایی که با یه پا و یک دست ، کسی که جفت چشماش تخلیه شده آقا سید صائمی

شعر نوشت : از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین ...